نتیجهای که از سکانس آخر
حالا بیآیید به چند صحنه پیش از سکانس آخر بازگردیم: پدر و پسر نشستهاند کنار خرابهای و از زیستبومشان و نحوهی سپراندن زندگی خود حرف میزنند (دیگر نه اهداف دور و دراز و خیالبافیها، و نه خشمگینْ تونل زدن به زیرمتنِ گفتار و کردار یکدیگر) تا صحبت میرسد به شغالها و. همانلحظه صدای شغالها به گوش میرسد؛ گوشهای پدر و پسر تیز میشود و دوربین هر دو آنها را در یک نمای اکستریملانگشات نمایش میدهد.
حالا توقف کنید؛ و ادامهی این نما را اینگونه در خیال خود بسازید: پدر و پسر بلند میشدند، نفری یک چوب دست میگرفتند و با فریاد به سمت صدای شغالها حملهور میشدند؛ میدویدند به اینسو و آنسو و دوربین بهدفعات از چهرهشان کلوزآپ میگرفت. درست مثل سکانس پایانی «
قبول کنیم که چندان فرقی ندارند. سینمای
سکانس مورد علاقهام از فیلم آنجاییست که سینان تکهای از رومهای که راجع به کتابش چیزی چاپ کرده را در کیف پدرش پیدا و شروع میکند به اشک ریختن؛ لانگشات: نشسته روی صندلی در انباری شلوغ و کثیف، پتوهای سمت چپِ روی تخت هرکدام یک رنگاند، دربِ معوج سمت راستی منطق هندسی قاب را بههمریخته، روی دیوار انواع و اقسام وسایل درب و داغان مشاهده میشود، و خودِ سینان، کچل و بهمعنای دقیق کلمه بدقواره، چهرهای مبهم و تاریک به خود گرفته.
نمایی همشکلِ عکسهای شخصیمان از خودمان؛ همان عکسهایی که همیشه تعجب میکنیم چرا به خوبی عکس خارجیها نیست! بههرحال این ما هستیم دیگر، نه؟ خارجیها نیستند. سکانسهای چشمنوازِ شروعکنندهی فیلمِ آخر جِیلان را از روی همین گفتار چندان مقبول نمییابم: آشنا نبودن و شبیه دیگری/غریبه بودن.
و این خود ایراد بزرگیست. بیآیید خیلی کوتاه دو فیلم پیشین جِیلان را بررسی کنیم؛ فیلمهایی که ویژگیهای مثبت بسیاری داشتند و بهزعم نگارنده همچنان میتوان فیلمهای بهتری تلقیشان کرد. اما اگر سنگ محکِ اصلی و با اهمیت این سالهای سینمای دنیا را -که سرِ جماعت فیلمبین را هم حسابی گرم کرده- سینماتوگرافی فیلم بهحساب آوریم، دو فیلم خوبِ پیشین، بهسبب تمایل بیشترشان به جلوهگری و نمایشی شیکتر، عقبتر از اثر فعلی میایستند. اثر فعلی در همین زمینهی موردبحث یک پیشرفت جدی برای فیلمساز به حساب میآید؛ بومیتر است و کمتر تقلا کرده خوراک ذائقهی یکشکلِ جهانی شود. نه فقط هم در شیوهی سینماتوگرافی؛ کاراکتر اصلی
یا تابهحال به عکسالعمل عموم تماشاگران بعد از تماشای «
دستاورد مهمی که «درخت گلابی وحشی» به آن رسیده این است که بهراحتی میتواند دوست داشته نشود. گنگی و خموشیِ تصورات سینان و بازی هوشمندانهی فیلمساز با طریقهی ارائهاش (نداشتن تفاوت ساختاری با واقعیت)، قدمی برای رسیدن به همین دستاورد است که با تلفیق شدنش با شخصیت نمایشی کاراکتر اصلی، تکمیلتر شده: جوانی مدعی و ناراضی، با اعتماد به نفسی کاذب؛ لبخندهای تمسخرآمیز و حالت چشمانش تبدیلش میکند به آدمی که علاقهای نداریم راجع به او چیزی بدانیم؛ اصلاً این حجم از نفرت ارزش تماشا کردن دارد؟ تعقیب پدرِ سینان از جانب او، برای خود سینان رفتاری بهغایت زشتتر نیست؟ سینان به دنبال چیست؟ تحقیر بقیه؟ تحقیر خودش؟ با آن اوهام عجیب و غریبی که دارد.
فیلمی که به زبان خود سخن میگوید، فهمیده نمیشود مگراینکه مخاطب هم آن زبان را بشناسد. به صحبت کردن میمانَد؛ اگر چینی ندانید حرفهای یک آدم چینی را نمیفهمید؛ و این نفهمیدن به این معنا نیست که او دارد بدْ حرف یا حرفِ بدی میزند. و گذشتن و کوتاه آمدن، و اعتراف به نفهمیدن، برای آشنایان با آن زبان لطف ویژهایست از جانب ما؛ کمتر هم حرص میخورند در مقایسه با مواجهشان با افراد پرتی که سرگرم گفتن سخنان نامربوطاند و مدعیاند یکچیزهای صحیحی هم دستگیرشان شده: فهمیدم! مرد چینی دارد میرقصد!
منتقد غربی در اکثر اوقات زبان بومی را نفهمیده (غریبهست و جز فرهنگ خودش دیگری را زیست نکرده). مثلاً
بیست و دوم آذر ۱۳۹۷، رومهی اعتماد
بهبهانهی فیلم درخت گلابی وحشی: بیلگه جیلان و سینمای ایران
طرح یک پیشنهاد به بهمن کیارستمی: اِکسُدوس
When A Woman Seated beside a Vase of Flowers after 154 years would get tired